گزیدههایی از کتاب
شامی که تاريخنويسان رومی و اسلامی به ما معرفی کردهاند چنان محيط استبدادزدهای بوده است که اگر به جای معاويه هر جاهطلب ديگری در آنجا موقعيتی مييافت در هوای صعود بر فلک سروري, مرتکب جناياتی بدتر از معاويه ميشد. امان از ملت استبدادزدهی در اختناقپرورده که ذاتاً بتپرستند و به حکم جهالت خويش تيشه بر بنيان آزادی و حيثيت خود ميزنند و در مداحی و گزافهگويی چنان دواسبه ميتازند که امر بر خود فرمانروا هم مشتبه ميشود... در محيطی چنان, تودهی عوام چنين ميپسندند و معدودی نکتهسنجان و آزادگان چارهای ندارند جز انتخاب يکی از دو سه راه, يا چون ابوذر برآشوبند که: بايد برون کشيد از اين ورطه رخت خويش, يا در بيتالاحزان خويش بخزند و به فتوای ببُر ز خلق و ز عنقا قياس کار بگير عمل نمايند, و يا چون حقطلبان حقيقتگو سرِ سبز را در کار زبان سرخ کنند و زير شمشير جلادان معاويه لبخند تلخ خود را بر چهرهی بياعتنای مردم بپاشند, که: من استادهام تا بسوزم تمام. در محيطهائی چنين, زمين هرگز خالی از بت نيست, «معاويه» برود, «يزيد» ميآيد. ... محيط استبدادزده و جامعهی فاسد علاماتی دارد, مشخصاتی دارد. يکی از بارزترين نشانههايش اينکه خلايق در بند کيفيتها نيستند, در شوق رسيدن به هدف, وسواسی برای انتخاب وسيله به کار نميبند. نگاهی به مبارزات اجتماعی در همين «کشورهای دوروبرتان» بيندازيد و ببينيد رقيبهای سياسی چه داغهای سياهی بر جبين يکديگر مينهند و چه نسبتهائی به هم ميدهند. از دزد و ملوط و زنباره و حرامزاده گرفته تا عامل اجنبی و قاتل و جنايتکار. در همچو محيطهائی مرد سياسی نه در بند مفهوم کلمات است و نه شوق رياست برايش مجالی باقی گذاشته است. ... .....در هر کشوری که ديديد مزد خبرچينها و شکنجهگران و جلادها چيزی در حد حقوق مشاغل محترم معمولی است, يقين داشته باشيد که سطح اخلاق و وجدان در آن مملکت خيلی فرو افتاده است. ... از قول آسيد مصطفي: آهای مردم, خوب گوشهايتان را وا کنيد, به جدم قسم خيلی خريد! بله, خريد و خيلی خيلی هم خريد! جای آزر بتتراش و سامری گوساله ساز خالی که بيايند و از شما سواری بگيرند. آهای مردم! معجزه مخصوص پيغمبر خدا بود و دوازده امام, بس والسلام. هر کس ديگر که پيدا شود و ادعای معجزه بکند, اگر ميخواهيد راحت زندگی کنيد صدايش را خفه کنيد. امروز اگر معجزهای باشد توی دستهای پينهبستهی من و شماست. ... ضعيفههای عورتينهی همسفر يکباره چنان تغيير قيافهای دادهاند, که بازشناسيشان محال مينمايد. روسريها و چادرها و برقعها در يک چشم به هم زدن محو و ناپديد گشته و به جای روپوش های کبود و موقر اسلامي, دامنها و پيراهنهای جلف رنگارنگ حال و هوای ديگری به سالن فرودگاه بخشيده است......پس نتيجهی اين شش سال حکومت الله و نمايندگان البته دستچين کردهی قدسيمآبش کجا رفته است؟ چه نقصی در موعظههای مکرر تلهويزيونی و راديويی جمهوری اسلامی بوده است که اين مکشوفههای البته ملعونه با شنيدن حداقل روزی ده دوازده ساعت سخنرانی ارشادآميز, آن هم در طول شش سال, باز دست از انحرافهای طاغوتی خود برنداشته اند و شوهرهای –به قول شعارنويسانِ پرهيزگارِ خياباني- بيغيرتشان نيز همچنان تن به بيغيرتی سپردهاند و در بند پوشاندن موی و روی عورتينههای خود نيستند. ... متفکران صاحبصلاحيتی که نبض فرهنگی هند را در پنجهی تشخيص خود دارند, بچهروستايی فقير اما هوشمند را بدين دانشگاه مجهز کشاندهاند تا در آينده بلای جان راجهزادههای پرمدعای کم استعداد شود و بدين وسيله به جنگ استضعاف طبقات پايينتر جامعه رفته اند. البته کفار هندو چون از ابتکارات خدادادهی بعض ممالک شرقی بينصيب افتادهاند, با اين راه طولانی و پردردسر به کمک مستضعفان رفتهاند, و حال آنکه راههای سادهتر و عمليتر و البته مفيدتری پيش پايشان بوده است. مثلاً کلاسهای دانشکده طب را از کمسوادترين بچههای دبيرستانی انباشتن و ... و هزار و يک مانع عصيانانگيز در راه جوانان مستعد کاشتن و بهترين استعدادها را به جرم نداشتن رابطهای با رئيس کميته و مدير کل اداره از تحصيل محروم کردن و جوانان ترقيطلب بيآرام را به فرارهايی غالباً بد عاقبت واداشتن و بقيهی قضايا..... دانشجويان در هند مبتلا به کرم آزاردهنده سياستند. مرضی که در بعض کشورها خطرناک است و مايهی تعطيل دکان و دستگاه, در بلاد هندوان مزيتی به شمار ميرود که عقيده دارند جوان بايد با مکاتب مختلف فکری و عقيدتی آشنا شود.... دولت هند گمراهانه اصرار ميورزد که اگر بناست کشوری با نظام دموکراسی اداره شود, چارهای جز تحمل اعتراضها و طغيانهای جوانان نيست. ... مصيبت اين است که ما ملت هرگز مجالی نداشتهايم تا در حال و هوائی خالی از تعصب و تحريک و شعار, در کار سردمداران سياستمان تامل کنيم. تحولات اجتماعی وطن ما هميشه در شعاع صد و هشتاد درجه بوده است, نه يک درجه کمتر و نه يک درجه بيشتر؛ و در نتيجه رجال مملکتمان يا بد مطلقاند يا خوب مطلق ... شما ايرانيها مظهرالعجايبيد, علمای طراز اولِ مذهبتان پيشوای مشروطهخواهی ميشوند و هوادار نظام قانونگزاری به شيوه فرنگ, در ميادين مرکزی پايتختتان همدستان مرد مجهولالهويهی خارج از مذهبی اعلمِ علمای زمان را بر دار ميکشند و جماعتی از به اصطلاح شيعيان پای دارش هلهله ميکنند, فرزند همين مجتهدی که در راه حفظ نظام شريعت سر باخته, هوادار دو آتشه مشروطه و آزادی ميشود, و فرزند او علَمِ الحاد کمونيستی برميدارد. هنرمند موسيقيدانتان رئيس شکنجهگران عهد رضاشاهی است و مطبوعترين خوانندهی روزگارتان عضو ساواک آريامهري. جلاد بيرحمی که در رژيم شاهنشاهيتان سالها رئيس ساواک و عامل مستقيم خفقان و استبداد بوده است از فرستندهی عراق مردم را به آزاديخواهی و قيام بر عليه استبداد دعوت ميکند...... جوانانی که در کشور اسلامی خودتان درس خواندهاند, رها از قيود مذهبی به هزار فسق و فجور آلوده ميگردند, و پسر بچههايی که به آمريکا ميفرستيد پس از ده بيست سالی اقامت در ديار کفر تبديل به مسلمانهای دو آتشه ميشوند. آستينپارههای يقهچرکينتان خصم سوسياليسماند و شاهزادگان سرمايهدار غرق ناز و نعَمتان هوادار کمونيسم.......يک روز «رئيس و مجلس و فايده» را تبديل به «فرنشين و کنگاشستان و هوده» ميکنيد و روزی ديگر دانشجويان رشتههای فيزيک و رياضی را به خواندن قصايد امروءالقيس و متنبی واميداريد. ملتی هستيد که با همان شور و ولعی به تماشای مراسم سنگسار کردن زناکاران در شهر کرمان هجوم ميبريد که تا همين ديروز برای ديدن صحنههای کذائی جشن هنر در خيابان زند شيراز از سر و کول هم بالا ميرفتيد.از يکسو دانشمندان و متخصصانتان آواره اقاليم غربتاند و دست گدائيشان دراز, و از سوئی ديگر دعويهای خودکفائی صنعتی و استقلال فرهنگيتان گوش عالم را کر کرده است! ... تصميمگيريهای اخير دادگاه انقلاب, احکام تند و تيز قضات نامرئی و ناشناس, آنهم در محکمهای که فرياد دادستانش به گوش خلايق ميرسد بيآنکه با دفاع متهم همراه باشد, دست کم عدهای از ملت ايران را به وحشت و نگرانی افکنده است......بسياری از ما شرقيان به واقعيت «حق نشايد گفت جز زير لحاف» خو گرفتهايم و نتيجهی آن تقيهها و سکوتها, اين خشم و خروشهای عنانگسستهای است که امروز ميبينيم. روزی نيست که در جرايد کشور خبر اعدام فلان سرباز وظيفه را به جرم کشتار مردم و فلان ستوان و سروان را به گناه محاربهی با خدا و فلان سرگرد و سرهنگ را به پاداش «اطاعت از طاغوت» نخوانيم. اين سربازها و ستوانها و سروانها همه از افراد همين ملتاند. اين جماعت برگشتهبخت غالباً در محيط و شرايطی قرار گرفته بودند که چارهای جز آن طرز رفتار نداشتند. وانگهی خاصيت ارتش در همه جای دنيا اطاعت دستور مافوق است......اعضای محترم دادگاه انقلاب که اميدوارم همه در سنين بالای پنجاه باشند, آيا به کشف دستگاه حق از باطل دست يافتهاند که فلان ارتشی را به جرم عدم تشخيص حق به رگبار مسلسل ميسپارند؟ حساب ماموران شکنجه و کسانی که بر خلاف قوانين مدون و مصوب رفتار کردند و در اعماق سياهچالهای مخوف استبداد به جان مردم مبارز و حقطلب افتادهاند, از حساب فلان سرباز و درجهدار که طبق قوانين رسمی مملکت مجبور به اطاعت امر فرماندهاش بوده, جدا است. ... در اين حکومت تجاوز و وحشت و وقاحت است که بار ديگر جوهر ذاتی حافظ جلوه ميکند. مرد نه از جمله راحتطلبانی است که با مشاهدهی آشفتگی اوضاع و تعدی سرداران به ترک وطن مالوف گويد و رخت و پخت خويش از معرکه برون کشد و گويد چه غم گر همه عالم مُردند؛ و نه از قبيلهی فرصتطلبان فرومايهای است که با فلسفهی الحقُ لمن غلب, سر ارادت به آستان حاکم منفوری چون محمود فرو آرد....او نه تنها مديحهای نميگويد, که مردانه در برابر ستمگريها ميايستد و با فرياد استادهام چو شمع مترسان ز آتشام, خلقی را حيران شجاعت خود ميکندو با تعريضهای همهکسفهم که در اثنای غزل ميگنجاند موثرترين شبنامههای روزگار را در بيان ستمگری و تجاوزات محمود و همدستانش در ميان خلايق ميپراکند و مردم را به مقايسه و مقاومت دعوت ميکند.....ديدن چمن خزانزدهی شيراز روح حساسش را ميآزارد, اما بدين واقعيت تاريخی هم اعتقاد دارد که وضعی بدين آشفتگی و حکومتی بدين تجاوزگری قابل دوام نخواهد بود, اين بنائيست که البته خلل خواهد کرد؛ که صبر و ستمکشی مردم حدی دارد. ... ...ميخواستم بيرحمانه بتازم بر اين جماعت پر مشغلهی پرحوصلهای که ذهن نسل جوان و طبقهی دانشطلب مملکت را از توجه به محتوای فکری بزرگان – به عمد يا غيرعمد- منحرف ميکنند و به مباحثی ميکشانند که اين طرف و آن طرفش به قدر خردلی نه در پيشرفت فکری جوانان اثر دارد و نه در تحول حال و روزگار مردم....نيروئی را که بايد صرف شناساندن افکار بزرگانی چون حافظ و مولوی و خيام و فردوسی کنند, صرف مناظراتی اين قبيل ميکنند که حافظ در سال 791 مرده است يا 792 ....از اين مهمتر و حياتيتر نام واقعی مردی که در ناف قرن پنجم آب در لانهی مورچگان ريخته بود عمر خيام بوده است يا عمر خيامي. و از اينها حيرتانگيزتر قبر حکيم ابوالقاسم فردوسی در همين نقطهای است که گنبدی بر فرازش پی افکندهاند يا سيزده قدم و نيم آنسوترک!...ميخواستم بخروشم که ای دردآشنايان خوشسليقه, ....چرا نسل جوان را با مکتب خردگرای اين شهسوار تاريخ ادب ايران آشنا نميکنيد, چرا قلم برنميداريد و با شکافتن و تحليل جنبههای کنائی داستانهای شاهنامه به نسل جوان حالی نميکنيد که اين دهقانزادهی ايرانی با اخطار «تو اين را دروغ و فسانه مدان» چه منظوری داشته است؟.... .ای بزرگواران, اندکی هم در حاشيهی «چق و پق» کردن و مشاجره در اباطيل بيحاصلی چون روز وفات حافظ و اسم برادر و لقب پدرش, به محتوای فکری او بپردازيد و نسل جوان را به جای خواندن و نفهميده سر تکان دادن با جوهر انديشهی مرد آشنا کنيد. به خوانندگان آثار خود بگوييد اين مظهر نبوغ و رندی ايرانی که از شعبدهی زراقان زمانه و ريای شريعتسوز زاهدنمايان روزگار و درازدستی کوتهآستيان عصر خود سر داده محصول چه عواملی بوده است.....جوهر ديوان حافظ...جنگ با سالوس است و دروغ و تظاهر. بلای جانسور ايمانگذازی که از هر خوره و سرطانی بدتر است و علاجش مشکلتر..... اگر ما مردم فارسيزبان که اينهمه دلبستهی حافظيم و عنوان والای لسانالغيب را چون تاج افتخاری بر تارکش نهادهايم و ديوان شعرش را نه تنها مونس خلوتگاه خاطرمان کردهايم که بر سر اغلب دوراهيهای ترديد با تفألی از او طلب مشورت و رهنمايی ميکنيم, آری ما مردم, اگر سرِ موئی به پيام او در طول اين چهارصد پانصد سال اعتنا کرده بوديم قطعاً حال و روزمان و خلق و خويمان جز اين ميبود...حافظ با اشرافی که ملازم ارواح پاک و دلهای صافی است چهرهی بسيار سياه آينده را در آيينهی زمان ميبيند و ميداند که آتش زرق و ريائی بدين سرکشی سرانجام آفت خرمن دين و ايمان خلايق خواهد شد, و بدا به حال و روزگار ملتی که ايمان خود را به عالم غيب و شهادت از دست بدهد....بر اثر مشاهدهی سيهکاريهاست که با فرياد دلم ز صومعه بگرفت و خرقهی سالوس و نهيبِ «درازدستی اين کوتهآستينان بين», خلق را به تامل ميخواند, بيآنکه دعوتش با لبيک اجابتی استقبال شود. ... عوامفريبيها و داعيهداريها {مهاراجگان} زير نظر مستقيم حکومتی صورت ميگرفت که مدعی دموکراسی بود و بر پهنهی اقيانوسها کوس مخالفت با بردهداری ميکوفت. استعمار انگليس تا بوده چنين بوده است. به هرجا قدم نهاده با تظاهر بدين که با سنتها و عقايد بومی خلايق سر ستيزی ندارد و رسوم محلی را محترم ميشمارد, بتهای جامعه را زير بال و حمايت خود گرفته و در صورت لزوم بتهای تازهای آفريده و بر قدرت و نفوذشان افزوده است تا به وساطت آنان پايهی قدرت جهنمی خود را استحکام بخشد و بر رونق کارخانههای منچستر بيفزايد.